آنه!
تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پردههای مه آلود اندوه پنهان بود.
با من بگو از لحظه لحظههای مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت.
آیا میدانی که در هجوم دردها و غمهایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود.
آنه!
اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری در آبی بیکران مهربانیها به پرواز درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار توست